برای نوشتن از هنرمند درون باید دوباره گریزی بزنم به کتاب راه هنرمند که برای هر کس که بخواهد یک مسیر خودشناسی و خودسازی به حساب میآید.
خلوت کردن با هنرمند درون، در واقع دیدن خود واقعیمان از پس تمام نقابهاست. درست در همین لحظات است که بدون هیچ ترس و واهمهای با خودمان روبرو میشویم و نگران از دست دادن هیچ چیز و هیچ کس نیستیم. برای من که این ساعتها بهترین و نابترین لحظات زندگیست.
وقتی با او قرار ملاقات دارم و با او در خیابان قدم میزنم بدون ترس از نگاه و فکر دیگران، از جوی آب میپرم؛ روی جدول کنار خیابان راه میروم و از سرسره سر میخورم! در تمام ساعت ملاقاتم هیچ حرفی در دلم راز نیست و میتوانم هر چه در دل دارم به زبان بیاورم و تمام کینه ها و دلخوریهایم را بیرون بریزم و از ذهنم پاک کنم.
این قرارهای ملاقات هفتگی برایم بیشتر شبیه یک کلاس خودشناسی ست و هر روز با یک قسمت از وجودم آشنا میشوم که سالهاست برایم غریبه شدهاند. و چقدر دلچسب است ملاقات با کسی که میشناسدت و حرفها و عقایدش با تو یکیست و ساعتها حرف برای گفتن داری با کسی که به رویاهایت نمیخندد.
هفتهای یک ساعت کافیست تا با این قرار ملاقات برای یک هفته شارژ شوی و ذهنت را خالی کنی برای کنار آمدن با تمام دغدغهها و رنجهایی که تمام شدنی نیستند و انگار نباشند، یک پای زندگی میلنگد. درست در همین خلوتهاست که یادت میآید تواناییت را در پذیرش و حل تمام ناشدنیهایی که شد و تمام شد و حالا اگر فکر کنی خندهات میگیرد و انگار اصلا یک شوخی بیشتر نبودهاند. درست در همین خلوتهاست که یادت میآید هیچ حرف و نگاه دیگری در زندگی و سرنوشتت دخیل نبوده جز خودت. درست در همین قرارها یاد میگیری بشنوی و رد شوی؛ ببینی و بگذری؛ اشک بریزی و بخندی و رشد کنی.
این قرارها میتواند به صرف یک قهوه پشت میز آشپزخانه درست زمانی که همه خوابند، باشند یا پیاده روی در یک عصر گرم و سوزان تابستان و یا یک گشتی در کتابفروشی مورد علاقهات در نزدیکی خانه؛ فقط باید بدانی که در این قرارها باید تنهای تنها باشی، خودت و خودت و خودت
از این هفته برای هنرمند درونت وقت بگذار تا معجزهاش را در زندگیت ببینی. به نظر من هنرمند درونم همان کودک سه ساله ایست که در پس تمام ترسها و اضطرابهایم پنهان شده و میخواهم دوباره پیدایش کنم تا کمی از خلاقیتش را به من قرض دهد.
۳ تیر ۱۴۰۰