چند ماهیه که زندگیم پر شده از کتابها و مقالههایی که معنا و هدف زندگی و چطور به دست آووردنش رو آموزش میدن. بعضیهاشون در قالب داستان مثل دکتر فرانکل و معنا درمانیش، بعضی تو قالب زندگینامه مثل گاندی و گروهی هم به صورت جستار و مقاله و بعد از همه این خوندنا فهمیدم چقدر سخته درک و پیدا کردن معنا و هدف زندگیم از لابلای این نوشتهها. چه بسا اگه به همین راحتیها بود که اطرافمون پر نبود از اینهمه آدم سرگشته و گیج که بدون هدف فقط و فقط دارن میرن تا تموم بشه و در اوج شادیهاشون هم اصلا رضایتی تو چشماشون نمیبینی.
۳۸ سال از عمرم رو همینطوری اومدم و راستش تا حالا فکر میکردم زندگی همینه دیگه؛ پر از لذتها و پرتر از رنجهایی که تمومی ندارن و همیشه خودم رو با مصرع موجیم که آسودگی ما عدم ماست راضی کردم.
نه اینکه حالا باور ندارم که هموم موجم؛ اما معتقد نیستم به آسودگی در زمان مردن. بلکه حالا میتونم تو اوج رنجهامم آرامش داشته باشم و بپذیرمشون و از فرصت رنجهام برای ساختن لذتهام بهره ببرم. خیلی خیلی سخته ولی امکانپذیره. شاید خیلی وقتا نشه ولی گاهی میشه اونی که میخوام و همون گاهی اوقاتها حالمو خوب میکنه.
انیمیشن روح
چند روز پیش تصمیم گرفتم کنار پسرم کارتون ببینم و انیمیشن روح را برایم گذاشت. نمیدانم این انیمیشن زیبا را دیدهاید یا نه؛ اما پیشنهاد میکنم به دفعات ببینید! چون در هر بار دیدن، بیشتر لذت میبرید و درکش میکنید و از همه مهمتر معنای زندگی خود را پیدا میکنید.
اینکه در لحظه زندگی کنیم، برامون شده یه ناممکن و همه مون هزار تا بهونه داریم برای زندگی نکردن و دویدنهای همیشگیمون به همون ناکجاآبادی که درست همون لحظه که بهش میرسیم انگار باید از اول شروع کنیم و درست تو نقطه پایان میفهمیم که مسیر رو اشتباه اومدیم.
درست از روز دیدن انیمیشن روح تصمیم گرفتم از تک تک روزمرههام (که وقتی شب قبل از خواب مرورشون میکنم، حس میکنم چه بیهوده روزم رو پر کردن) لذت ببرم.
و نوشتن همون کاریه که تو اوج خستگی حالمو خوب و ذهنمو آروم میکنه و یادم میره همه اون فرداهایی که نیومده و نگرانشونم و تمام اون گذشتههایی که رفته و حسرت و یادشون همراهمه. نوشتن در لحظه نگه میداره منو و تا آخرین کلمه و حرف رهام نمیکنه.